تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت نگاهت تلخ و افسرده ست دلت را خارخارِ ناامیدی سخت آزرده ست غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است تو را با برگ برگِ این چمن پیوندِ پنهان است تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بی رحمِ بی باران تو را این خشک سالی های پی در پی تو را از منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ღ۰‿●دنیای دخملونه من●‿۰ღ پسورد برای دانلود مقالات isi بهترین سایت مدیریت دولتی یارنما کاغذ دیواری دکورپرینت وبلاگ زندگی yuikyguik